عصر قم
یا اَخا اَدرِک اَخاک
چهارشنبه 28 شهريور 1397 - 02:06:49
عصر قم - وقتی که دست های عباس(ع) جدا شد، در حالی که از دو طرف دستش قطرات خون می ریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمی با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام مظلوم به زمین افتاد و در خون غوطه ور گردید و صدا زد: "یا اَخا اَدرِک اَخاک" (ای برادر، برادرت را دریاب).
به گزارش ایسنا منطقه قم، حضرت عباس(ع)، فرزند علی(ع) واُم البنین در روز 4 شعبان سال 26 ه.ق در مدینه متولد شد و چهارده سال داشت که پدرش علی مرتضی(ع) به شهادت رسید.
حضرت عباس(ع)، چنان خوش سیرت و زیبارو بود که او را " قمر بنی هاشم" می گفتند و قامت رشیدش چنان بود که بر اسبان بزرگ سوار می‌شد هر دوپای مبارکش به زمین می‌رسید.
حضرت عباس(ع) چون دید بسیاری از اهل بیت برادرش شهید شدند، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان_که فرزندان امیرالمومنین(ع) از مادراو اُم البنین بودند_ فرمود: ای برادران، جان من فدای شما باشد، جلو بیفتید و خود را برای سید و مولای خود سپر کنید و از آن حضرت حمایت نمائید و استقامت کنید تا همه در مقابل او شهید شوید.
برادران ابوالفضل(ع) از او اطاعت کردند و در پیش روی امام حسین(ع) ایستادند، و جان خود را فدای جان آن بزرگوار کردند(منتهی الآمال 1/382)
چون حضرت عباس(ع) تنهایی امام حسین(ع) را دید، خدمت آن حضرت آمده و گفت: ای برادر مرا رخصت می فرمائی که جان خود را فدای تو گردانم؟
امام حسین(ع) از شنیدن این سخن گریه شدیدی نمود، سپس فرمود: ای برادر، تو پرچمدار منی، چون تو کشته شوی لشکر از هم پاشیده می شود؛ حضرت عباس(ع) گفت: ای برادر، سینه ام تنگ شده و از زندگی دنیا سیر شده ام و اراده دارم از این جماعت منافقین خونخواهی کنم.
حضرت عباس(ع) به سوی دشمن شتافت، آن ها را موعظه کرد، و از عاقبت بد ترسانید، ولی نصایح آن حضرت در آن کوردلان اثر نکرد، عباس(ع) نزد برادرش حسین(ع) بازگشت، شنید صدای اَلعَطُش کودکان بلند است.
در روایتی آمده: خیمه ای مخصوص مشک های آب بود، حضرت عباس(ع) داخل آن خیمه شد، دید آن اطفال آن مشکهای خالی را برداشته و شکم های خود را برمشک های نم دار می گذاشتند تا بلکه از عطش آن ها کاسته شود، و به آن ها فرمود: " نور دیدگانم صبر کنید اکنون می روم و برای شما آب می آورم".درهمین هنگام سوار براسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت، و به سوی فرات رهسپار شد.
به روایت "اکسیرالعبادات"، عباس(ع) هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و گفت: "خدایا می خواهم به وعده ام (در مورد آب رسانی به خیمه ها) وفا کنم و این مشک را برای این کودکان تشنه کام، پر از آب نمایم" سپس پیشانی امام حسین(ع) را بوسید و به سوی فرات حرکت کرد، چهار هزار یا ده هزار نفر، نگهبان آب فرات بودند، به آن ها حمله کرد و پس از کشتن هشتادنفر از آن ها، خود را به آب رسانید.
دشمنان شش بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولی آن حضرت ضربات سنگین بر آن ها وارد ساخت و خود را به آب رسانید، نزدیک آب شد، کفی از آب برداشت و کنار دهان اسبش برد تا بیاشامد، سپس کفی از آب برداشت و خواست بیاشامد، به یاد لب تشه برادرش امام حسین(ع) افتاد، آب را به روی آب ریخت، مشک را پر آب نمود و به خود خطاب کرد و گفت:
"ای نفس! بعد از حسین، زندگی تو ارزش ندارد، و نباید بعد از اوباقی بمانی، این حسین است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد، می خواهی آب گوارا و خنک بیاشامی، سوگند به خدا، دین من اجازه چنین کاری را نمی دهد".
حضرت عباس(ع) مشک را به شانه راستش گرفت و به سوی خیمه ها رهسپار شد، سپاه دشمن سر راه آن حضرت را گرفتند و او را از هر سو محاصره کردند، آن حضرت به تنهایی با آن همه جمعیت می جنگید، تا اینکه نَوفِل اَزرق بر دست راست او زد و آن را جدا نمود، او مشک را بر دوش چپ گرفت، در این میان، حکیم بن طفیل از کمین نخله ای بیرون آمد و ضربتی بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت، و دست ابالفضل(ع) را قطع کرد.
ابی مخنف می نویسد: وقتی که دست های عباس(ع) جدا شد، در حالی که از دو طرف دستش قطرات خون می ریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمی با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام مظلوم به زمین افتاد و در خون غوطه ور گردید و صدا زد: "یا اَخا اَدرِک اَخاک".( ای برادر، برادرت را دریاب)
امام حسین(ع) با شتاب به به بالین عباس(ع) رفت و او را غرق در خون دید که پیکرش پر از تیر شده و دست هایش از بدن جدا گشته و چشمهایش تیر خورده است.
امام حسین(ع) با کمر خمیده به عباس نگریست و سپس در بالین او نشست و گریه کرد تا حضرت عباس(ع) به شهادت رسید.
در این هنگام امام حسین(ع) با صدای بلند گریه می کرد و می فرمود: " اکنون کمرم شکست و رشته تدبیر و چاره ام از هم پاشید، و دشمن بر من چیره شد و شماتت کرد".
همچنین مرحوم فاضل دربندی در اسرار الشهاده نقل می کند: امام حسین(ع) تصمیم گرفت عباس را که پیکرش در خون غوطه ور بود به سوی خیمه ها ببرد، عباس چشم خود را گشود و متوجه شد که امام می خواهد او را به خیمه ببرد، عرض کرد: می خواهی چه کنی برادرم؟ امام فرمود: می خواهم تو را به خیمه ببرم، عباس بن علی(ع) گفت: بگذار من همین جا باشم و فرمود: " من از دختر تو سکینه خجالت می کشم، چرا که به او وعده آب دادم ولی آب را به او نرساندم"
امام حسین(ع) فرمود: " ازجانب برادرت به تو جزای خیر برسد، چرا که تو مرا در زندگی و مرگ، یاری نمودی". سپس امام حسین(ع) عباس را کنار نهر علقمه گذاشت و تنها به سوی خیمه ها بازگشت.
انتهای پیام

http://www.Qom-Online.ir/fa/News/63294/یا-اَخا-اَدرِک-اَخاک
بستن   چاپ