عصر قم
فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ
دوشنبه 26 شهریور 1397 - 11:24:58 AM
ایسنا
عصرقم- در کتاب "سوگنامه آل محمد" نوشته محمد محمدی اشتهاردی آمده است: مشهور است که علی اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرءُ القیس است، و علی اصغر با سکینه از جانب مادر نیز برادر و خواهر بودند.

در مورد این طفل، علامه مجلسی در جلاء العیون می گوید: "بعضی او را علی اصغر می نامند".و در کتاب منتخب التواریخ نقل شده است: در یکی از زیارات روز عاشورا آمده است: "وعَلی وَلَدَکَ علیِ الاصغر الّذیِ فُجِعتَ بِهِ".(و سلام بر فرزند تو علی اصغر که در مورد او مصیبت سختی بر تو وارد شد).

در شرح چگونگی شهادت این طفل شیرخوار آمده است: امام حسین(ع) نزد خواهرش اُمِّ کلثوم آمد و به او فرمود: ای خواهر! تو را در مورد نگهداری کودک شیرخوارم، سفارش می کنم، زیرا او کودک شش ماهه است و مراقبت نیاز دارد.

ام کلثوم عرض کرد: برادرم، این کودک سه روز است که آب نیاشامیده از قوم برای او شربت آبی بگیر.

امام حسین(ع) علی اصغرش را در آغوش گرفت و به سوی قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: "شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید، و از آنها جز این کودک باقی نمانده که از شدت تشنگی مثل ماهی، دهان باز می کند و می بندد، این کودک که گناهی ندارد، نزد شما آورده ام تا به او آب بدهید".

بعضی از لشکر، بعضی را سرزنش کردند و گفتند: اگر جرعه ای آب به این طفل برسد چه خواهد شد؟! در میان لشکر همهمه افتاد.عمر سعد دید نزدیک است که شورشی در میان لشکر افتد، رو به حرمله کرد و گفت: چرا جواب حسین را نمی دهی؟

گفت: امیر، جواب پدر را بگویم یا پسر را؟ (کنایه از اینکه پدر رانشانه بگیرم یا پسر را؟) عمر سعد گفت: مگر سفیدی گلوی طفل را نمی بینی؟

حرمله اسب خود را تاخت و بر بلندی آمد. از مرکب پیاده شد و تیری روانه آن طفل کرد.گویند آن طفل همچون مرغ سرکنده جان می داد.(سحاب رحمت 542).

ابی مخنف می نویسد: "فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ/ آن تیر زهرآلود گوش تا گوش علی را برید" امام حسین خون ها را در کف دست جمع می کرد و به آسمان می پاشید و می فرمود: خدایا، بر این قوم گواه باش، گویا نذر کرده اند احدی از خاندان پیغمبرت را باقی نگذارند.

مصیبت جگر سوز علی اصغر(ع) به قدری بر امام حسین(ع) سخت بود که آن حضرت در حالی که گریه می کرد، به خدا متوجه شد و عرض کرد: " خدایا خودت بین ما و این قوم داوری کن، آن ها ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند ولی به کشتن ما اقدام می کنند."

دراین لحظه از جانب آسمان ندائی شنید: " ای حسین! در فکر علی اصغر نباش، هم اکنون دایه ای در بهشت برای شیر دادن به او آماده است"(معالی السبطین ج1 ص242).

 

برخی نقل کرده اند: هنگامی که ابو خلیق را پیش مختاربردند. مختار از او پرسید: ای ملعون، در کربلا هیچ وقت دلت به حال آقای ما حسین(ع) سوخت؟

گفت: بلی، یک مرتبه آن قدر دلم سوخت که مرگم را ازخدا خواستم تا آن حالت زار حسین بن علی(ع) را نبینم، فرمود: بگو ببینم چه وقت بود؟

گفت: امیر، هنگامی که آقای شما حسین(ع) طفل کشته خود را زیر عبا گرفت و ازمیدان برگشت، رو به خیمه ها کرد. من تماشا می کردم، دیدم زنی مجلله، چادر به سر و نقاب به صورت، بیرون خیمه ایستاده، گویا مادرآن طفل بود که انتظار بچه اش را می برد.

همینکه امام(ع) چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده، برگشت مقداری صبر کرده، دوباره رو به خیمه آورد، باز خجالت کشیده، برگشت. تا سه مرتبه امام رو به خیام رفت و برگشت. و ازمادر علی اصغر خجالت کشید. چون آن حالت حسین(ع) را دیدم جگرم کباب شد.

مختارگفت: ای ملعون، آخر چه شد؟ گفت: امیر، بالاخره امام از مرکب پیاده شد، طفل را روی زمین نهاد، و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود، بر آن طفل نماز خواند و او را به خاک سپرد و برگشت.

ابوخلیق گفت: ای امیر به خدا نگذاشتند بدن آن طفل صحیح و سالم بماند، روز یازدهم سرِ همه را به سرداری دادند که جهت افتخار بر نیزه کند و به کوفه نزد ابن زیاد بَرَد و جایزه بگیرد.

به ابو ایّوب غنوی_ که سرکرده بیل داران بود_ سری از شهداء نرسید، لذا به بیل داران دستور داد تا زمین کربلا را زیرو رو کردند، و جسد آن طفل را یافتند، و بیرون آورده سرش را بریدند، و بر سر نیزه زدند و به کوفه آوردند

http://www.Qom-Online.ir/fa/News/63140/فَذُبِحَ-الطِّفلُ-مِنَ-الاُذُنِ-الیَ-الاُذُنِ
بستن   چاپ